جدول جو
جدول جو

معنی باری گو - جستجوی لغت در جدول جو

باری گو
گاو بارکش، در گذشته گاوهای نر را اخته نمود، برخی را جهت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارسی گو
تصویر پارسی گو
کسی که به زبان فارسی حرف می زند، فارسی گو
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
بالنگو. (ناظم الاطباء). مخفف بادرنگبو است
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان چای باسار بخش پلدشت شهرستان ماکو، واقع در 13 هزارگزی باختر پلدشت، و 3 هزارگزی شمال راه شوسۀ پلدشت به ماکو، جلگه ای و گرمسیر و مالاریائی، آب آن از ساری سو، محصول آن غلات است، 45 تن سکنه دارد که به زراعت و گله داری میگذرانند راه مالرو دارد، قشلاق ایل میلان است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام رودی است در آذربایجان در شهرستان ماکو در دهستان ساری سوباسار، این رودخانه از باطلاقهای بایزید ترکیه سرچشمه میگیرد و در 5 هزارگزی بازرگان وارد ایران میشودو بعلت گذشتن از زمینهای نرم و جلگه ای آب آن همیشه گل آلود است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 481)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً بمعنی سهم، بخشش باشد: بهر وقت که خزانه ای بیاوردندی جماعت امرا و دوستان خزانه داران پیش ایشان می رفتند و باریقو می خواستند و ایشان بقدر هر یک را چیزی میدادند ... و خزانچیان نیز باریقو بهمدیگر میدادند، (تاریخ مبارک غازانی چ انگلستان ص 332)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر که در 126 هزارگزی جنوب خاوری کنگان و یکهزارگزی شمال راه فرعی لار برگله دار، در جلگه واقع است، دارای 96 تن سکنه میباشد، آبش از قنات و محصولش غلات، خرما و پیاز و شغل مردمش زراعت و راهش مالرو میباشد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نهری است که از جانب یمین به گرگان رود پیوندد، (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 91)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
صاری گوزل و یا صاری گورز. وی یکی از علما و دانشمندان عصر سلطان بایزیدخان ثانی و سلیم خان اول و لقب او نورالدین است. و قاضی عسکر آناطولی بود. در 919هجری قمری معزول شد و در سال 927 درگذشته. وی به سمت واعظ و ناصح بنزد شاهزاده سلطان سلیم فرستاده شد. مردی زردفام و کوتاه اندام بود و از این رو به ’صاری گورز’ مشهور شد. محله ای از شهر استانبول بنام وی به محلۀ صاری گوزل موسوم است که محرف ’صاری گورز’ میباشد. (قاموس الاعلام ترکی). صاحب کشف الظنون وفات او را بسال 934 گفته و گوید او را حاشیه ای است بر شرح شمس الدین بن محمود اصفهانی بر طوالع. (کشف الظنون ج 2 ص 102)
لغت نامه دهخدا
نام بقعه ای است در قضای جمعه از سنجاق سرفیجه تابع ولایت مناستر و شامل ناحیۀ صاری خانلر وحوالی آن، ترکان مهاجر آناطولی در این بقعه سکونت جسته و تا امروز اخلاق و عادات سابق خود را حفظ کرده اند، اراضی آن حاصل خیز است و مردم آنجا به زراعت مشغولند، مرکز آن قصبۀ قیالر است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
متکلم فارسی، که بزبان فارسی سخن گوید:
ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(گَ)
بوریاگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
باران. (ناظم الاطباء) (دمزن).
لغت نامه دهخدا
تصویری از یاری گر
تصویر یاری گر
کمک کار، نیرو دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسی گو
تصویر پارسی گو
پارسی زبان، جمع پارسی گویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یاری گر
تصویر یاری گر
((گَ))
کمک کار، نیرو دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یاری جو
تصویر یاری جو
مدد جو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یاری گر
تصویر یاری گر
آمل
فرهنگ واژه فارسی سره
روی سکو و بغل دیوار
فرهنگ گویش مازندرانی
ماده گو
فرهنگ گویش مازندرانی